میخواهم در خلوت خلوص خانهام، دریچهای رو به کربلا بگشایم و آه نگاهم را در آسمان تیرگیها، تا آن سوی مرزهای حماسه وعشق، امتداد دهم.
میخواهم قدم بر ساحل حادثههای داغِ فرات بگذارم و بند بندِ دلِ دربندم را با شرارۀ عشق عشیرههای عاشورایی بگشایم.
میخواهم دستهای نیازم را بر خاک تفتیدۀ کربلا بسایم و خاک سرخش را بر سر سودا زدۀ خویش بیفشانم! و جرعههای اجابت را از جامِ سقایتِ علمدارِ عشق، به تمنّا بنوشم....
میخواهم بپا خیزم و راهم را از کوفیان سست پیمان جدا سازم و در مسیر خون و خطر با خولیان زمان در آویزم و عشق را تا دروازههای ناگشودۀ عطش به تماشا بایستم..
میخواهم تیغ نفرینم را به سمت کوفیان دین فروش و شامیان خون آشام روانه سازم و دعای مدامم را بر اندام منادای کلام بنشانم و به نشانۀ تسلیم، پیمان پایداری و طاعتم را برآستان قدسی اباعبدالله الحسین علیه السلام با مُهر مِهر او به آخر برسانم...
میخواهم شعر شعورم را با نوای جانبخش شور بیامیزم و با حنجرۀ زخمی از خنجر بیداد، فریاد برآورم:
یا ابا عبدالله
اِنّی سِلمُّ لِمَن سالَمَکُم و حَربُ لِمَن حارَبَکُم اِلی یَوم القیامَه...