قَـبَـس

ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس >:< موسی اینجا به امید قبسی می آید

قَـبَـس

ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس >:< موسی اینجا به امید قبسی می آید

قَـبَـس


ــــــــــــ بسم الله الرحمن الرحیم ـــــــــــــ

این‌جا رخصتی هست بـرای گفتن و شنفتن و فرصتی هست بــرای شکفتن!
فـانوس حقـایق این‌جـا نیز، بـا داغ لاله‌هــای سـرخ ایـن دیـار مـأنوس است و با فــرهنگ شـاهدان شهید، پیوندی دیرینه دارد.

این‌جـا، دقــایق زمان نیــز، بیرون از سلایق و عــلایق ملــحدان و هـرزگان رنگ می‌گیرد و انگاره‌های سیاست نیز، با نگاره‌های دیانت، صیانت می‌شود.

ـــــــــــــــــــــ <><><> ــــــــــــــــــــــ

به خاطره های خالی از بهار بگویید:
درد بی‌دردی را به بوته‌های خزان بسپارند و ساز هستی را در پردۀ درد بنوازند

باور دارم که درآشوبِ شهر ابتلاء، سهمِ فهمِ هرکس برابر نیست!
و یـقین دارم که در جـولانگاه خـون و خنجــر، بسیار باید چشید آتشِ دردِ صبوری را.
من تاریـخ را خـوانده ام، آرامش شیعۀ تنوری نایاب است!

ـــــــــــــــــــــ <><><> ــــــــــــــــــــــ

نقدهای مفید و سازندۀ شما را پذیرایم.
از نظرات چالشی شما نیز استقبال می‌کنم اما از پاسخ به کامنت‌های ناشناس و بدون آدرس معذورم.


بایگانی
دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۲، ۱۰:۲۳ ب.ظ

سازمان بازیافت و نیمکرۀ چپ مغز من

دیروز نیمکرۀ چپ مغزم را خانه تکانی کردم. خیلی دَرهم و بَرهم بود. انباشته بود از دعاوی جور واجور و لبریز بود از یافته‌های نابافته، از بایسته‌های نادانسته، از دانسته‌های ناشایسته‌ و از خواسته‌های ناپیراسته. از یاخته‌ها و گداخته‌های نابرساخته و از برساخته‌های نابرخاسته!

اماً چون فرصت بهسازی و مرتب سازی این همه داشته‌های انباشته را نداشتم. به ناچار، همه را جمع و جور کردم گذاشتم سرکوچه برای ضایعاتی‌های زحمتکش سازمان بازیافت.

امروز عصر که به خانه بر می‌گشتم، دیدم هنوز اونجاست! و هیچ‌کس اونها رو نبرده! اولش تعجب کردم و پنداشتم که انباشته‌های ریز و درشت ذهنم، حتی به قدر یک کارتن خالی و مشمّا پاره هم نمی‌ارزد...

اما زود فهمیدم که دلیلش این نیست! دلیلش این است که حتی در سازمان عریض و طویل بازیافت هم، قوۀ عاقله و تفکر بالغه‌ای برای بهسازی و بومی‌سازیِ افاضات و اضافات نسل زد (z) یافت نمی‌شود! :))

نظرات  (۸)

سلام 

نسل zیعنی چی؟؟

پاسخ:
یعنی که در اینترنت سرچ کنید :)

:))

پاسخ:
معلومه که باور نکردید :(
۲۷ تیر ۰۲ ، ۰۰:۵۵ سوسن جعفری

چه دشوار جناب مرآت. 

نسل زد نسل مینیمال است. نسل راحت‌الحلقوم. نسل عجیب غریب «گداخته‌های نابرخاسته و برساخته‌های نابرخاسته.» اینهایی که گذاشتید دم در به درد همین خودمان می‌خورد. 

پاسخ:
فکر کردم برای شما دشوار نیست.
ولی معلوم شد ویژگی‌های نسل زد بر همه ما سایه انداخته، :)
جوری که شما هم یحتمل در نقل کلماتش فرصت فرمت کردن نداشتید!
از تکرار «نابرخاسته» اش پیداست :)))

من هم باید از این مرتب‌سازی‌ها داشته باشم ولی مسئولیت اضافات من رو هم بعید می‌دونم سازمان بازیافت پذیرا باشه... چه باید کرد ؟

پاسخ:
:))
دوتا راه وجود داره!
۱- باید مفاهیم راحت الحلقوم بیشتری تولید کنیم
۲- باید سطح مدیریت سازمان بازیافت را ارتقاء بدهیم :))

زود زود خانه تکانی کنیم که انباشه نشوند :)

پاسخ:
پیشنهاد خوبیه،
ولی کجا بریزیم این‌ها رو؟

سخت شد!

اگه راه حلی پیدا کردین، به ما هم بگین :)

پاسخ:
راه‌نشانم آرزوست.
۲۹ تیر ۰۲ ، ۰۰:۳۴ شاگرد بنّا

من باشم میندازم تو سطل آشغال حرم. 

پاسخ:

اوهوم!

ولی حیف که دیر گفتید.

حواله‌ش کردم به کارخانه سوسیس کالباس. تا مچاله یا استحاله اش کنند :))

۰۴ مرداد ۰۲ ، ۱۵:۴۰ دامنه | دارابی

جناب استاد مرآت سلام

متنی جالب بود. دقت کردی. گریز بزنم. گویند مولوی همه‌ی دانش و دانایی را داشت، ولی شمس آن را مرتب کرد. شمس چنان تلنگر زد، مولوی همه‌ی علومش را به‌خط کرد. نمی‌دانم گریزم ربط داشت؟!

پاسخ:
سلام بر جناب دارابی 
ممنون که خواندید. گریز تبریزانه و تقریضانه‌ای بود :)
و دقیقاً باربط بود.

فقط باید بگم خوش به حال جلال الدین محمد بلخی که هم صاحب عِلم بود و هم با یک جلسه تلنگر، علومش را به خط کرد...
بیچاره مرآت بینوا که نه چیزی می‌داند و نه می‌داند که نمی‌داند! :(

لطف عالی زیاد باد.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی