قَـبَـس

ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس >:< موسی اینجا به امید قبسی می آید

قَـبَـس

ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس >:< موسی اینجا به امید قبسی می آید

قَـبَـس


ــــــــــــ بسم الله الرحمن الرحیم ـــــــــــــ

این‌جا رخصتی هست بـرای گفتن و شنفتن و فرصتی هست بــرای شکفتن!
فـانوس حقـایق این‌جـا نیز، بـا داغ لاله‌هــای سـرخ ایـن دیـار مـأنوس است و با فــرهنگ شـاهدان شهید، پیوندی دیرینه دارد.

این‌جـا، دقــایق زمان نیــز، بیرون از سلایق و عــلایق ملــحدان و هـرزگان رنگ می‌گیرد و انگاره‌های سیاست نیز، با نگاره‌های دیانت، صیانت می‌شود.

ـــــــــــــــــــــ <><><> ــــــــــــــــــــــ

به خاطره های خالی از بهار بگویید:
درد بی‌دردی را به بوته‌های خزان بسپارند و ساز هستی را در پردۀ درد بنوازند

باور دارم که درآشوبِ شهر ابتلاء، سهمِ فهمِ هرکس برابر نیست!
و یـقین دارم که در جـولانگاه خـون و خنجــر، بسیار باید چشید آتشِ دردِ صبوری را.
من تاریـخ را خـوانده ام، آرامش شیعۀ تنوری نایاب است!

ـــــــــــــــــــــ <><><> ــــــــــــــــــــــ

نقدهای مفید و سازندۀ شما را پذیرایم.
از نظرات چالشی شما نیز استقبال می‌کنم اما از پاسخ به کامنت‌های ناشناس و بدون آدرس معذورم.


بایگانی
پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۰۸ ب.ظ

دخترک؛ نامش و نازش...

تهران شب‌های تاسوعا و عاشورا، درب ورود مراسم عزاداری محرم، پادگان 06

چند قدم بعد از محل توزیع آب و شربت، یک میز خطاطی صلواتی دیده می‌شد با یک آقای خطاط حرفه‌ای پشت میز در حال خوشنویسی.

**** ** ****

هرکس با سلیقه و انتخابش شعر یا شعاری را سفارش می‌داد و آقای خطاط هم برایش می‌نوشت.

یک خانم و آقای جوان با یک دخترک ناز به بغل. چند دقیقه ایستادند تا نوبت‌شان شد. بابای نوزاد از روی گوشی همراه چیزی را به خطاط نشان داد تا با خط نستعلیق برایش بنویسد.

آقای خطاط شروع  کرد به تحریر و دو دقیقه بعد:

گر دخـترکی پیـش پـدر ناز کند

گره کرب و بلای همه را باز کند.

از باباش پرسیدم اسم دخترت چیست. بابا و مامانش همزمان بدون مکث با یک کلمه جواب دادند: رقیه.

 

پرسیدم چند وقتشه. مامانش گفت 11 ماه.

انگیزۀ نامگذاری این دختر واضح بود. چون تیپ و قیافه بابا و مامانش واضح بود. چون شوق و افتخارشان به داشتن دختری با این نام آشکار بود...

 

خوب که جوان را نگاهش کردم، یاد اربعین دوسال قبل افتادم که جوان و خانمش را به همراه خانواده‌اش در سامراء دیده بودم... قرار بود بعد از اربعین به خانۀ بخت بروند!

با خودم گفتم: دنیا را ببین که با همۀ بزرگی‌اش، چه‌قدر کوچک است...

 

+ و من آن شب تا آخر مراسم، نام زیبای رقیه و مظلومیت سه سالۀ اباعبدالله از ذهنم جدا نمی‌شد...

 

پ.ن: جریان کثیف زن، زندگی آزادی کجاست تا ببیند شور و شعور مذهب در ایران اسلامی را و تماشا کند عمق دلدادگی به عاشورا و عشق به اباعبدالله علیه السلام را

نظرات  (۳)

۱۲ مرداد ۰۲ ، ۲۲:۲۲ شاگرد بنّا

کوچیک بودنِ دنیا همیشه برای من روضۀ بازه... 

پاسخ:

حتی نوشته‌هایت هم بوی روضه می‌دهد...

خدا گرد و خاک رو از قوه ی فرقان همه شخصا پاک کنه.....

پاسخ:
آمین.
شدیداً نیازمندم به این غبار روبی...

سلام 

خیلی عالی 

ما کافی است فضای وب و مجازی را از مطالب مثبت پر کنیم. 

جریانات نفاق و منافقین و کفار جا می مانند و از بین میروند. 

 

پاسخ:
سلام و خیرمقدم.
ان‌شاءالله بتونیم انجام وظیفه کنیم.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی