تهران شبهای تاسوعا و عاشورا، درب ورود مراسم عزاداری محرم، پادگان 06
چند قدم بعد از محل توزیع آب و شربت، یک میز خطاطی صلواتی دیده میشد با یک آقای خطاط حرفهای پشت میز در حال خوشنویسی.
**** ** ****
هرکس با سلیقه و انتخابش شعر یا شعاری را سفارش میداد و آقای خطاط هم برایش مینوشت.
یک خانم و آقای جوان با یک دخترک ناز به بغل. چند دقیقه ایستادند تا نوبتشان شد. بابای نوزاد از روی گوشی همراه چیزی را به خطاط نشان داد تا با خط نستعلیق برایش بنویسد.
آقای خطاط شروع کرد به تحریر و دو دقیقه بعد:
گر دخـترکی پیـش پـدر ناز کند
گره کرب و بلای همه را باز کند.
از باباش پرسیدم اسم دخترت چیست. بابا و مامانش همزمان بدون مکث با یک کلمه جواب دادند: رقیه.
پرسیدم چند وقتشه. مامانش گفت 11 ماه.
انگیزۀ نامگذاری این دختر واضح بود. چون تیپ و قیافه بابا و مامانش واضح بود. چون شوق و افتخارشان به داشتن دختری با این نام آشکار بود...
خوب که جوان را نگاهش کردم، یاد اربعین دوسال قبل افتادم که جوان و خانمش را به همراه خانوادهاش در سامراء دیده بودم... قرار بود بعد از اربعین به خانۀ بخت بروند!
با خودم گفتم: دنیا را ببین که با همۀ بزرگیاش، چهقدر کوچک است...
+ و من آن شب تا آخر مراسم، نام زیبای رقیه و مظلومیت سه سالۀ اباعبدالله از ذهنم جدا نمیشد...
پ.ن: جریان کثیف زن، زندگی آزادی کجاست تا ببیند شور و شعور مذهب در ایران اسلامی را و تماشا کند عمق دلدادگی به عاشورا و عشق به اباعبدالله علیه السلام را