قَـبَـس

ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس >:< موسی اینجا به امید قبسی می آید

قَـبَـس

ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس >:< موسی اینجا به امید قبسی می آید

قَـبَـس


ــــــــــــ بسم الله الرحمن الرحیم ـــــــــــــ

این‌جا رخصتی هست بـرای گفتن و شنفتن و فرصتی هست بــرای شکفتن!
فـانوس حقـایق این‌جـا نیز، بـا داغ لاله‌هــای سـرخ ایـن دیـار مـأنوس است و با فــرهنگ شـاهدان شهید، پیوندی دیرینه دارد.

این‌جـا، دقــایق زمان نیــز، بیرون از سلایق و عــلایق ملــحدان و هـرزگان رنگ می‌گیرد و انگاره‌های سیاست نیز، با نگاره‌های دیانت، صیانت می‌شود.

ـــــــــــــــــــــ <><><> ــــــــــــــــــــــ

به خاطره های خالی از بهار بگویید:
درد بی‌دردی را به بوته‌های خزان بسپارند و ساز هستی را در پردۀ درد بنوازند

باور دارم که درآشوبِ شهر ابتلاء، سهمِ فهمِ هرکس برابر نیست!
و یـقین دارم که در جـولانگاه خـون و خنجــر، بسیار باید چشید آتشِ دردِ صبوری را.
من تاریـخ را خـوانده ام، آرامش شیعۀ تنوری نایاب است!

ـــــــــــــــــــــ <><><> ــــــــــــــــــــــ

نقدهای مفید و سازندۀ شما را پذیرایم.
از نظرات چالشی شما نیز استقبال می‌کنم اما از پاسخ به کامنت‌های ناشناس و بدون آدرس معذورم.


بایگانی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرآت» ثبت شده است

ز زهد خشک ملولم کجاست باده ناب

که بوی باده مدامم دماغ تر دارد

*

نصیحت زاهدانه خصوصی و هرزنامه‌ای بعضی‌ها را خواندم. کمی ساده‌انگارانه بود. لذا تقاضا دارم بی‌تابی‌های دوپهلو و شوخ طبعانه این روزهای مرآت را خیلی جدی نپندارید. بگذارید به حساب لفاظی‌های حساب شدۀ دوران فترت که بعضاً ضرورت وبلاگ‌داری است...

+ از همراهی و نظرات امیدانگیز دوستان وبلاگی جداً سپاسگزارم :))

++ معطوف به پست قبلی: از مروّت به دور می‌دانم که محبت همراهانِ عزیز وبلاگی را نادیده انگارم و زبان به سپاس‌شان نگشایم...

 

ای دلیلِ دلِ گمگشته خدا را مددی

که غریب اَر نَبَرَد رَه، به دلالت برود...

۳ نظر ۱۹ تیر ۰۲ ، ۱۸:۳۰
مرآت ..

در موسم حج، مأموران امنیتی سعودی ۹۹ درصد کنترل‌شان روی شیعیان است. فرقی هم ندارد که عربستانی باشند یا عراقی یا ایرانی یا لبنانی یا پاکستانی و یا تبعۀ هر کشور دیگر! اما در این کنترل پلیسی، شیعیان پاکستانی بیشتر از بقیه، چم و خم مأموران عربستانی را بلدند و رگ خوابشان را خیلی خوب به دست آورده اند!

قبل از کرونا در مسیر بازگشت از مکه، به راننده اتوبوس گفتم میشه ما را به محل غدیر ببری؟ نگاهی به زائران داخل اتوبوس انداخت و اشاره کرد می‌برم. اما یواشکی یکی دو نکته را به من گفت و منم به او اطمینان دادم....

چند دقیقه بعد، تماس تلفنی او با یک شرطه چفیه قرمز عربستانی همه چیز را جفت و جور کرد و راننده با خیال راحت وارد یک جادۀ فرعی شد. غدیر نزدیک بود، بعد از 20 دقیقه راه در نقطۀ تاریخی غدیر خم! یاد آن روز بزرگ برایمان تازه شد و دلمان هوای زیارت کرد.

خواندن زیارت مطلقۀ امیرالمؤمنین در روز عید غدیر و در محل غدیر خم. حال و هوای دیگری دارد. آنجا در آن فرصت طلایی فقط اشک بود و عشق بود و تماشا که با واژه واژۀ زیارت مطلقۀ امیرالمؤمنین عجین می‌شد و کام جان ما را حلاوتی تازه می بخشید.

«اللهم و ادخل علی قتلة انصار رسولک و علی قتلة امیرالمؤمنین و علی قتلة الحسن و الحسین و علی قتلة انصارالحسن و الحسین و قتلة من قتل فی ولایه آل محمد اجمعین عذاباً الیماً مضاعفاً فی اسفل درکٍ من الجحیم...»

خداوندا، قاتلان یاران پیامبرت را و قاتلان امیرالمؤمنین را و قاتلان حسن و حسین و یاران آنها را و قاتلان کسانی را که در ولایت آل محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ کشته شده اند؛ به عذابی دردناک و دوچندان در پائین ترین حفره های جهنم گرفتار ساز...»

+ اون روز به یاد وبلاگی‌های خوب بیان بودم.

++ مراسم مهمونی 10 کیلومتری غدیر، به نظرم یک معجزه بود. متأسفانه تهران نبودم. اما اعتراف می‌کنم که اهواز هم، چیزی کم از تهران نداشت! دیروز، در مراسم خوبی که داشتیم، به یاد همراهان عزیز وبلاگی بودم.

پ.ن: از خانم بهار، خانم دزیره و شاگرد بنا که تغییر این‌جا را در وبلاگشان اطلاع رسانی کردند بسیار سپاسگزارم. پست غدیریه شاگرد بنا هم خواندنیست.

۲ نظر ۱۷ تیر ۰۲ ، ۲۱:۲۸
مرآت ..