نامۀ دوست من به من:
سلام دوست من، سلام به گوشت و خون و پوست من، امیدوارم با خواندن این نامه، نه بر خود بنازی و نه بر من بتازی و امیدوارم به خاطر تقلید از ادبیات نگارشی خودت از من دلخور نشوی!
میدانی که بسیار دوستت دارم و رفاقتم با تو بسی عمیق و وثیق است که این یادگار عهد عتیق است. رفاقتم با تو آنقدر نزدیک است که لبهایم بیاختیار به یادت میخندد و چشمهایم در فراقت میگرید.
دوست عزیزم، خوب میدانی که با تو همیشه همراهم و بی تو، نوایی پر از آهم، ازاینرو، گاهی دلم برایت میلرزد آگاهی نیز هفترنگِ نیرنگهایم در هوایت رنگ میبازد تا رنگ باورم با نگاهت بالوپر بگیرد و در هوای یکرنگیات به پرواز درآید!
میدانی که بعضی وقتها به صبوریهایت غبطه میخورم و تلاش و مهربانیات را در کوچهها داد میزنم. گاهی نیز در خوابِ تو اشک غم میبارم و گاهی هم با ملودی خوبیهایت برای خودم شعر لالایی میسرایم...
دوست عزیز، من با تواَم و همراه تواَم و دوستدار تو. سالها در خوشیها و ناخوشیها کنارت بودم و بازهم خواهم بود. در این سالها گفتارت را بسیار شنیدهام، رفتارت را بسیار دیدهام و اخلاقت را مکرر چشیدهام. هر بار، به کارهای شایستهات آفرین گفتهام و برایت هورا کشیدهام. جویندگیات رشکبرانگیز است و پویندگیات تحسینبرانگیز. از اینکه میبینم دوشت را برای کشیدن بار مشکلات عادت دادهای به خود میبالم و از اینکه به سختیها روی خوشنشان میدهی خوشحالم اما... و اما... و اما...
...دوست من، هرچند تاکنون نَمایی از آزمودههایت را به یادگار نوشتهام و شَمایی از آموختههایت را بر صفحۀ خاطرات نگاشتهام. اما همچنان برایت هراسناکم و هنوز بیمناکم که مبادا در فصل سیاهِ ریا و در فصل تبهکاریها و طمعورزیها به درۀ سقوط بلغزی و به درد جانکاه هبوط گرفتار آیی. میترسم که در فصل تراکم انگارههای متعجبانه، آرزوهای شیرینم را در بازنگاری دوبارۀ خوبیهایت برباد دهیی و خاطره خوش شوخطبعیهایت را با توفان خشم و خیانت و خواهش از یادم بزدایی...
و حالا رفیق شفیق من، امروز دوست دارم به شیوۀ قدیمیها چند جمله نصیحت برایت بنگارم. امید است قطرهای از قَدَر مقدّر باشد و طبع لطیفت از آن مکدّر نشود. پس:
همواره حق نگر باش و بر صراط مستقیم، پایدار بمان. هیچگاه قبله را، قبلهنما را و قبیلۀ قبله را فراموش مکن. هرروز جرعهای از جام ادب بنوش و در کسب معرفت بکوش. مراقب غفلتها و کفران نعمتها باش، مراقب جهالتها و کسالتهایت باش و لحظهای برداشته هایت فریفته مشو... حریم حرمتها را حفظ کن و به همکیشانت عشق بورز. با واژههای طعن و تحقیر، دیگران را میازار، از نگاشتن یادداشتها و برداشتهای اغواگرانه بپرهیز، از ویروس کبر و کینه و کدورت حذر کن، در کارهایت بر کوه اخلاص تکیه بزن و همواره با عصای سفیدِ بصیرت قدم بردار... بدان که راه رسیدن به مقصد همیشه ایمن نیست و جادۀ سعادت و عاقبتبهخیری خالی از اهریمن نیست، بدان که راه رستگاری آدمیان گاه باریک و تاریک و گاه شلوغ و پرترافیک است...
دوست عزیز، میدانم و میدانی که همنسلیهای من و تو با زبان نصیحت بیگانهاند. اما مطمئنم که تو از اندرزهای کلیشهای نمیرنجی و از نصیحتهای دستوری آزردهخاطر نمیشوی. پس به امید پذیرش این سیاهه، بدرود و خدانگهدار...
قرار بعدی ما، مقابل سینما سپیده، نزدیک بهشت زندگان؛ همانجا که کسی با سبدی از سیادت منتظر ماست!