قَـبَـس

ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس >:< موسی اینجا به امید قبسی می آید

قَـبَـس

ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس >:< موسی اینجا به امید قبسی می آید

قَـبَـس


ــــــــــــ بسم الله الرحمن الرحیم ـــــــــــــ

این‌جا رخصتی هست بـرای گفتن و شنفتن و فرصتی هست بــرای شکفتن!
فـانوس حقـایق این‌جـا نیز، بـا داغ لاله‌هــای سـرخ ایـن دیـار مـأنوس است و با فــرهنگ شـاهدان شهید، پیوندی دیرینه دارد.

این‌جـا، دقــایق زمان نیــز، بیرون از سلایق و عــلایق ملــحدان و هـرزگان رنگ می‌گیرد و انگاره‌های سیاست نیز، با نگاره‌های دیانت، صیانت می‌شود.

ـــــــــــــــــــــ <><><> ــــــــــــــــــــــ

به خاطره های خالی از بهار بگویید:
درد بی‌دردی را به بوته‌های خزان بسپارند و ساز هستی را در پردۀ درد بنوازند

باور دارم که درآشوبِ شهر ابتلاء، سهمِ فهمِ هرکس برابر نیست!
و یـقین دارم که در جـولانگاه خـون و خنجــر، بسیار باید چشید آتشِ دردِ صبوری را.
من تاریـخ را خـوانده ام، آرامش شیعۀ تنوری نایاب است!

ـــــــــــــــــــــ <><><> ــــــــــــــــــــــ

نقدهای مفید و سازندۀ شما را پذیرایم.
از نظرات چالشی شما نیز استقبال می‌کنم اما از پاسخ به کامنت‌های ناشناس و بدون آدرس معذورم.


بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتظار فرج» ثبت شده است

در سپیده‌ دمی که بی‌ ظهور تو، سیاهی می‌زاید، دلم مجالِ خیالی محال می‌خواهد.

یادم نیست، آن روز در چه حال و هوایی بودم که این جمله را نوشتم. اما می‌دانم هرجا از نسیم و سپیده و سحر، حرفی به میان می‌آید، ذوق نداشته‌ام بی اختیار گل می‌کند و وسواسم را با گلواژه‌های نور و رهایی و ظهور، طراوت و طهارت می‌بخشد. 

و هرجا از سردی و سکوت و هجران، حرفی روایت شود، احساسم را با غم‌واژه‌هایی از جنس حسرت و اندوه و آه، چالاکی و حرارت می‌بخشد...

بی‌جذبه محال است ز دل ناله برآید // فریاد، دلیل است که فریادرسی هست

پ.ن: بیت آخر از جناب صائب تبریزی. 

۲ نظر ۲۱ تیر ۰۲ ، ۱۱:۵۶
مرآت ..